بیار شیشهٔ می، بر گل و کلاه فشان


فروغ می به گریبان مهر و ماه فشان

ز باغ همت ما زهرخنده می روید


به دست ماه بچین و به روی جاه فشان

مجاوران حرم را در آستانهٔ عشق


غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان

وکر به مشهد عشق آستین فشان آیی


سر قصب بفشان و به خاک راه فشان

بسوز گریهٔ من، ای بهشت بر در وصل


که مشت شبنم و برگ گلاب شاه فشان

کرشمه ای که نگیرم به جیب حسن آرام


بسوز پرده ای و در دامن نگاه فشان

دمید صبح فنا، دیده باز کن عرفی


بسوز دامن دود و به صبحگاه فشان